چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قله های مه آلود محو و رویایی است
#حسین_منزوی
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قله های مه آلود محو و رویایی است
#حسین_منزوی
تو مثل خنده ی گل، مثل ِ خواب پروانه
تو مثل آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
حسین منزوی
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
#حسین_منزوی
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
بی تو بودن سر به سر آوارگی است
بی تو ماندن، عینِ غُربتوارگی است
چیستم من بی تو؟
بی تو من کیام؟
کوچهی بی عابرِ تنهاییام
خانهیِ تا قلبِ ویران رفتهام
باغِ از یادِ بهاران رفتهام
بی تو من اندوهناکِ غُربتم
بی تو، من دردم، دریغم، حسرتم
#حسین_منزوی
تنهاییام امشب که پر است از غم غربت
آنقدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زدهام تا بدرم پردهی شب را
کاین نعرهی دیوانه به کاشانه نگنجد
#حسین_منزوی
هزار دردِ مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راهِ مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
#حسین_منزوی
جذبه از عشق است و با او برنتابد هیچکس
هر چه تو آهندلی، او بیشتر آهنرباست ...
#حسین_منزوی
خوشا از عشق مردن در کنارت ،ای که طعم تو
طراوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را
چه جای شکوه از اندوه تو؟وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را
#حسین_منزوی
میروی و دل اگر زنده بمانم با توست
ور نمانم ، همه جا روح و روانم با توست
چون چراغی که فرا راه تو سوزد همه شب
به سلامت برو ای دوست که جانم با توست
#حسین_منزوی
چه نوازد و چه سازد،
به جز از نوای گریه
نی خسته یی که جز بغض تو
در گلو ندارد
ز تمام بودنی ها،
تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
#حسین_منزوى
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافۀ چین خواهد آمد
از تبار دلستان لولیان بیستونی
شنگ، شیطان، با همان رفتار شیرین خواهد آمد
#حسین_منزوی